عاشقانه

درددل

صفحه قبل 1 صفحه بعد

خیلی سخت است

 

خیلی سخت است این لحظه ها ،  لحظه ای که تو نیستی و من به تو نیاز دارم.
خیلی سخت است تو باشی ، عشق من باشی ، من در انتظار تو باشم ، اما نتوانیم همدیگر را ببینیم.
خیلی سخت است ، دلت گرفته باشد ، پر از درد دل و حرفهای ناگفته باشد اما همدلی نباشد که بشنود درد های دلت را
خیلی سخت است چشمهایت پر از اشک باشد ، گونه هایت خیس باشد اما همنفسی نباشد که اشکهایت را پاک کند .
خیلی تلخ است لحظه فراموش شدنت از خاطر او که دوستش داری .
خیلی تلخ است کسی را دوست داشته باشی اما ندانی که او تو را دوست دارد یا نه.
خیلی تلخ است لحظه پژمرده شدن گل ، لحظه اسیر شدن پرنده ای تنها در قفس.
خیلی سخت است لحظه های عاشقی ، دور از یار ، بدون دلدار، بی قرار و چشم انتظار.
خیلی سخت است در این کویر تشنه به انتظار آمدن خزان نشستن ، در زیر برگهای خشک به انتظار سرما نشستن.
خیلی تلخ است یک روز را با دلی گرفته به سر کنی ، انتظار شب را بکشی ، غروب را ببینی و دلگرفته تر شوی ، انتظار طلوع را بکشی ، شب را بی ستاره ببینی و شکسته تر شوی.
خیلی سخت است این وابستگی ، تحمل لحظه های بی کسی ، دور از عشق ، این قصه را دیگر نمیتوان از سر نوشت

 

+نوشته شده در جمعه 27 مرداد 1391برچسب:,ساعت18:19توسط آسو |